نوشته اصلی توسط
تنها من
حدود یک سال است با یکی از همکارانم دوست هستم شش ماه پیش به خاستگاری آمد مادرش مخالفت کرد و بی پولی او را بهانه کرد بعد از اون من صبر کردم تا بره سرکار خودم هم براش کار پیدا کردم ولی همش میگه من کار هم کنم باید یک سال همه پولامو جمع کنم و وضع مون همینه یعنی میگه من کلن من هیچ انتظاری نباید ازش داشته باشم.من بهم ریختم افسرده شدم که همش میگه پول نداره و من نباید بعنوان یه دختر ازش انتظار تفریح و خرید و هدیه داشته باشم .در ضمن ایشون مهندس هستش و مقداری پس انداز داره که برای خرید مسکن مهر سرمایه گذاری کرده و همه داراییش همین هست با یه ماشین ارزون .حالا بمن میگه منتظر باشم و فعلن نمیتونه جلو بیاد نمیدونم چیکار کنم هیچ دلخوشی ندارم .